برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 16 دی 1394برچسب:نمر,آیت الله,آیت,نمر,باقر,شهید,شهادت,باقر النمر,النمر,باقر,, توسط شهید همت

 

Abbas Babaei.jpg

 

محل تولد قزوین
تاریخ تولد ۱۴ آذر ۱۳۲۹
محل مرگ منطقه عملیاتی سردشت
تاریخ مرگ ۱۵ مرداد ۱۳۶۶
محل دفن قزوین
تابعیت ایرانی
نیرو Iran Air Force roundel.svg نیروی هوایی شاهنشاهی
IRI.Army Air Force Seal.svg نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
درجه 19- سرلشگر--IRIAF.png سرلشکر خلبان
فرماندهی پایگاه هشتم شکاری، معاونت عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
جنگ‌ها جنگ ایران و عراق

برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ 21 اسفند 1393برچسب:شهید,شهدا,عباس,شهیدعباس,بابایی,شهید بابایی, توسط شهید همت

عباس بابایی در سن ۳۷ سالگی و پس از ۶۰ ماموریت جنگی موفق و پس از یک عملیات برون مرزی در منطقه عملیاتی سردشت در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ با آتش پدافند نیروهای خودی[۳][۴] کشته شد. پیکر وی در مزار شهدا در جنوب شاهزاده حسین قزوین به خاک سپرده شد. حسن روحانی که در سال۱۳۶۴ فرمانده پدافند هوایی وقت بود در مورد نحوه مرگ بابایی می گوید که او به دست نیروهای پدافند هوایی به اشتباه مورد هدف واقع نشد، بلکه هنگام عبور از مرز ایران به دست سربازی بسیجی به اشتباه و به زعم این که هواپیمای دشمن حمله کرده است با شلیک توپ زمینی و اصابت آن به گردنش کشته می شود.[۵]

  • « ظهر دکتر {حسن} روحانی به دفترم آمد. ناهار را با هم خوردیم. در خصوص شهادت سرلشکر [عباس] بابائی۱ گفت : گویا در برگشت از مأموریت، هدف گلوله توپ ۲۳ پدافند هوایی سپاه پاسداران در شمال سردشت قرار گرفته است. با آن موضع پدافند، هماهنگی نشده بوده. بنا شد هیأتی برای تحقیق برود. قرار شد به نیروی زمینی ارتش برای انجام عملیات تأکید کند.»[۶]

برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ 21 اسفند 1393برچسب:شهید,شهدا,نحوه مرگ,شهید عباس بابایی,نحوه مرگ شهید عباس بابایی, توسط شهید همت

شهادت در دین اسلام به‌معنای کشته شدن در راه خدا است. و در اسلام شهید به کسی گفته می‌شود که جان خود را در راه خدا فدا کند. در ایران واژه شهید بعد از انقلاب ۱۳۵۷ نمود بیشتری پیدا کرد. به کسانی که در طول انقلاب کشته شدند تا کشته‌شدگان عملیات درگیری با اشرار و قاچاقچیان در شرق کشور عنوان شهید داده می‌شود.

واژه شهید در این دین دارای تقدس خاصی است. در دین اسلام کسی که به شهادت رسیده نیاز به غسل و کفن ندارد و حتی در بعضی احادیث و روایات از پیامبر اسلام و امامان شیعه بدون هیچ سوال و جوابی جز حق‌الناس وارد بهشت می‌شوند.

مسلمانان بطور عام حمزه عموی پیامبر اسلام را سید الشهدا (سرور شهیدان) می‌دانند و شیعیان به طور خاص این لقب را به امام سوم خود، حسین بن علی نیز نسبت می‌دهند.

قرآن در آیات ۱۷۵ تا ۱۶۹ سوره آل‌عمران به مقام شهیدان می‌پردازد.

«البته نپندارید که شهیدان راه خدا مرده‌اند بلکه زنده به حیات ابدی شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود.(۱۶۹) آنان به فضل و رحمتی که از خداوند نصیبشان گردیده شادمان‌اند و به آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوسته‌اند و بعداً در پی آنها به راه آخرت خواهند شتافت مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و از فوت متاع دنیا هیچ غم مخورند. (۱۷۰)

و آنها را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اینکه خداوند اجر اهل ایمان را هرگز ضایع نگرداند.(۱۷۱)»
گل لاله سرخ نماد شهید در ایران است.

شهید کسی است که جان خود را در راه خدمت به عالم بشری و به نام خدا فدا کند.[۳]


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ 21 اسفند 1393برچسب:شهادت,شهادت در اسلام,اسلام, توسط شهید همت

زندگینامه

در سال ۱۳۳۱ در شهر ضیاءآباد استان قزوین زاده شد. در سال ۱۳۵۱ به نیروی هوایی وارد شد و در سال ۱۳۵۶ از دانشگاه خلبانی با درجهٔ ستوان‌دومی فارغ‌التحصیل شد.

دوران جنگ

با شروع جنگ ایران و عراق پس از انجام ۱۲ ماموریت، سرانجام مجبور به ترک هواپیمایش که مورد اصابت موشک قرار گرفته بود، شد و در خاک عراق، به اسارت درآمد.

اسارت و آزادی

استقبال از حسین لشگری در نقطه صفر مرزی ایران و عراق

بود و پس از آن در مدت ۸ سال با حدود ۶۰ نفر دیگر از همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد. پس از پذیرش قطعنامه وی را از سایر دوستان جدا نمودند و قسمت دوم دوران اسارت ۱۰ سال به طول انجامید. وی پس از ۱۶ سال اسارت به نیروهای صلیب سرخ معرفی شد و دو سال بعد در ۱۷ فروردین ۱۳۷۷ به ایران بازگشت. او در مصاحبه با رسانه‌های جمعی در سال ۱۳۸۷ (همزمان با سالروز ورود آزادگان به ایران) گفت:

اعتقادات مذهبی و مکتبی سربازان ایرانی مهمترین عامل مقاومت آنها در مقابل فشارهای روحی، روانی و جمسی بعثی‌ها بود. الان هر یک از ما به عنوان نماینده جمهوری اسلامی در هر جای دنیا که باشیم باید با نوع نگرش و رفتارمان اذهان عمومی را نسبت به مسائل ایدئولوژیکی نظام روشن کنیم. لذا وقتی به اسارت دشمن درآمدیم با تاسی به سیره اهل بیت(ع) و به خصوص حضرت موسی بن جعفر (ع)، تمسک به دین و اهداف آن و بررسی و تفکر در آن خود را از گزند ترفندهای دشمن حفظ کردیم.

درگذشت

او در بامداد روز دوشنبه ۱۹/۵/۱۳۸۸ در بیمارستان لاله تهران درگذشت. در پی مرگ او محمود احمدی‌نژاد و میرحسین موسوی درگذشت او را تسلیت گفتند.[۳][۴] پیکر او پیش از ظهر چهارشنبه ۲۱ مرداد در ستاد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در مراسمی تشییع شد.[۵]


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ 21 اسفند 1393برچسب:شهید,شهید حسین,حسین لشگری,شهید حسین لشگری, توسط شهید همت

 

 

 

 زندگی نامه

 

 

دردوازدهم فروردین سال 1334، در خطة ذوق پرور اصفهان، در شهر قمشه، فرزندی مبارک از مادرزاده شد که مایه افتخار و سربلندی دیار خود شد.

 

ابراهیم، قبل از این‌که چشم به جهان هستی بگشاید، آنگاه که جنینی ناتوان در رحم مادر بود، به همراه پدر و مادر و خانواده‌اش راهی سرزمین خون و شهادت -کربلای معلی- شد. او در کربلای حسینی، با تنفس مادر، بوی خون و شهادت را استشمام کرد و تربت مطهر حضرت اباعبدالله‌الحسین(ع) جان و روانش را عاشورایی کرد. آزادگی، حریت، شهامت، شجاعت، تسلیم، رضا، ادب و معصومیت تحفه‌هایی بود که در آن سرزمین الهی در وجود او شکوفه کرد.

 

محمدابراهیم در سایه محبتهای پدر و مادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را سپری کرد. این دوران نیز همانند زندگی بسیاری از کودکان هم سن و سال او طبیعی گذشت.

 

مادرش می‌گوید که ابراهیم در پنج سالگی به نماز ایستاد و به مسجد رفت و پدرش به یاد می‌آورد وقتی به سن ده سالگی رسید، سوره مبارکه یس و تعدادی از سوره‌های قرآن را فراگرفته بود.

 

با رسیدن به سن هفت سالگی وارد مدرسه شد. در دوران تحصیل از هوش و استعداد فوق‌العاده‌ای برخوردار بود، به طوری که توجه همه را به خود جلب می‌کرد.

 

ابراهیم از همان سنین کودکی و هنگام فراغت از تحصیل، به ویژه در تعطیلات تابستان، با کار و تلاش فراوان مخارج تحصیل خود را به دست می‌آورد و از این راه به خانواده زحمت‌کش خود نیز کمک می‌کرد. او با شور و نشاط و محبتی که داشت، به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دو چندان می‌بخشید.

 

پس از اتمام دوران ابتدایی و راهنمایی، وارد مقطع دبیرستان شد. او در دوران تحصیلات متوسطه اشتیاق فراوانی به رشته داروسازی نشان می‌داد. گرچه وضع مالی پدرش در آن حد نبود که بتواند برای فرزند علاقه‌مندش بعضی لوازم پزشکی را تهیه کند، با این حال از آنچه برایش مقدور بود، دریغ نمی‌ورزید. خود ابراهیم نیز با مبلغ اندکی که از کار در مزرعه یا جای دیگر به دست می‌آورد، توانسته بود بخشی از امکانات مورد نیازش را فراهم کند.

 

در سال 1352 دیپلم گرفت و در کنکور سراسری شرکت کرد. خانواده‌اش آرزو داشتند نامش را در لیست پذیرفته‌شدگان دانشگاه ببینند ولی چنین نبود. وقت اعلام نتایج، اسم ابراهیم در صدر اسامی ذخیره‌ها قرار داشت. پس از پایان مهلت ثبت نام و انصراف برخی از دانشجویان، انتظار می‌رفت که این‌بار ابراهیم به دانشگاه راه یابد ولی در کمال تعجب دیده شد که اسامی تنی چند از ذخیره‌ها که رتبه آنها پایین‌تر از وی بود، اعلام گردید ولی از نام او نشانی نیست.

 

پس از آن، ابراهیم تلاش بسیاری کرد؛ اعتراض کتبی نوشت و جر و بحث زیادی کرد ولی به دلیل نفوذ صاحب منصبان آن زمان در آموزش عالی راه به جایی نبرد و حق او ضایع شد.

 

عدم موفقیت ابراهیم در ورود به دانشگاه نتوانست خللی در ارادة او به وجود آورد. در همان سال، پس از قبولی در امتحانات ورودی «دانشسرای تربیت معلم اصفهان» برای تحصیل عازم این شهر شد.

 

دو سال بعد، با اتمام تحصیل، به خدمت سربازی رفت؛ اگر چه راضی نبود زیر پرچم رژیمی که مخالف آن بود دو سال عمر گرانبهای خود را تلف سازد. بنا به گفته خودش، تلخترین دوران جوانی او همان دوران سربازی بود. در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از کتابهایی که از نظر ساواک و دولت آن روز ممنوعه به حساب می‌آمد، دست یابد. مطالعه آن کتابها که به طور مخفیانه و توسط برخی از دوستان برایش فراهم می‌شد، تاثیری عمیق و سازنده در روح و جان او گذاشت و به روشنایی اندیشه‌اش کمک شایانی کرد.

 

در سال 1356، پس از بازگشت به زادگاه و آغوش گرم و پرمهر خانواده، شغل معلمی را برگزید. او در روستاهای محروم و طاغوت‌زده مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم، در روزگار معلمی، با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی آشنا شد و در اثر همنشینی با علمای اسلامی مبارز، با شخصیت ژرف حضرت امام خمینی(ره) آشنایی بیشتری پیدا کرد و نسبت به آن بزرگوار معرفتی عمیق در وجود خود ایجاد کرد.

 

هر روز آتش عشق به امام(ره) در کانون جانش شعله‌ور می‌شد. او سعی وافری داشت تا عشق و علاقه به امام(ره) را در محیط درس گسترش دهد و جان دانش‌آموزان را که ضمیرشان به صافی آب و آیینه بود، از عشق «روح‌الله» لبریز سازد.

 

او در خصوص امام(ره) و احکام مترقی اسلام همواره به بحث می‌نشست و دانش‌آموزان را به مطالعة کتابهای سودمند و روشنگر ترغیب می‌نمود. همین امر سبب شد که در چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شد لکن روح سرکش و بی‌باک او به همة آن اخطارها بی‌توجه و بی‌اعتنا بود. او هدف و راهش را بدون تزلزل و تشویش پی می‌گرفت و از تربیت شاگردان لحظه‌ای غفلت نورزید.

 

با گسترده شدن امواج خروشان انقلاب، ابراهیم نیز فعالیتهای سیاسی خود را علنی کرد. حضور او در پیشاپیش صفوف تظاهرکنندگان و سفر به شهرهای اطراف برای دریافت و نشر اعلامیه‌های رهبر کبیر انقلاب و ضبط و تکثیر نوارهای سخنرانی ایشان و سایر پیشگامان انقلاب، خاطراتی نیست که به سادگی از اذهان مردم شهر و اعضاء خانواده و دوستانش محو شود.

 

وقتی انقلاب به ثمر رسید و اماکن اطلاعاتی ساواک شهرضا به دست مردم انقلابی فتح شد، پروندة سنگینی از ابراهیم به دست آمد. در این پرونده بیش از بیست گزارش و خبر مکتوب در تایید نقش فعال وی در صحنة تظاهرات و شورش علیه رژیم شاه به چشم می‌خورد که در صورت عدم پیروزی انقلاب، مجازات سنگینی برای او تدارک دیده می‌شد. تیمسار «ناجی»، فرمانده نظامی وقت اصفهان، دستور داده بود که هر جا او را دیدند با گلوله مورد هدف قرار بدهند.

 

ابراهیم پس از ابراز لیاقت در طول مبارزات و فعالیتها، چه قبل و چه پس از انقلاب اسلامی، در تشکیل سپاه پاسداران قمشه نیز نقش چشمگیری داشت. او عضویت در شورای فرماندهی سپاه پاسداران و مسؤولیت واحد روابط عمومی را به عهده گرفت و فعالیتهای خود را بعدی تازه بخشید.

 

به دنبال غائله کردستان، به شهرستان پاوه عزیمت کرد و مسؤولیت روابط عمومی سپاه آن‌جا را به عهده گرفت. پس از یک سال خدمت در کردستان، به همراه حاج احمد متوسلیان، به مکه مشرف شد.

 

با شهادت «ناصر کاظمی» به فرماندهی سپاه پاوه منصوب شد و تا آغاز جنگ تحمیلی در این سمت باقی ماند.

 

با شروع عملیات رمضان، در تاریخ 23/4/61 در منطقه شرق

 

بصره، فرماندهی تیپ 27 محمدرسول‌الله(ص) را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء این یگان به لشکر، تا زمان شهادتش، در سمت فرماندهی آن لشکر انجام وظیفه کرد.

 

در عملیات مسلم‌بن‌عقیل(ع) و محرم در سمت فرمانده قرارگاه ظفر، سلحشورانه با دشمن متجاوز جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل: لشکر 27 حضرت رسول(ص)، لشکر 31 عاشورا، لشکر 5 نصر و تیپ 10 سیدالشهدا بود، به عهده گرفت.

 

سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر 27 تحت فرماندهی او در عملیات والفجر چهار و تصرف ارتفاعات کانی مانگا هرگز از خاطره‌ها محو نمی‌شود.

 

اوج حماسه آفرینی این سردار بزرگ در عملیات خیبر بود. در این مقطع، حاج همت تمام توان خود را به کار گرفت و در آخرین روزهای حیات دنیوی‌اش، خواب و خوراک و هرگونه بهرة مادی از دنیا را برخود حرام کرد و با ایثار خون خود برگی خونین در تاریخ دفاع مقدس رقم زد.

 

سرانجام، فاتح خیبر -سردار بزرگ اسلام حاج محمدابراهیم همت- در تاریخ 17 اسفندماه سال 1362 در جزیره مجنون به دیدار معبود خویش شتافت و به جمع دوستان شهیدش ملحق شد. روحش شاد و یاد جاودانه‌اش گرامی باد.

 

 

 

 


برچسب‌ها:

یه مدت طولانی نبودم

می خوام دوباره برگردم

می خوام بیام و در باره همت بنویسم

میخوام بیام و درباره باکری ها و برونسی ها بنویسم

شاید اونا از این بیچارگی که دارم

نجاتم بدن

 

امیدوارم بتونم

 

بتونم

شروع کنم

هم کار و

هم زندگی و

هم درس و

هم ورزش و

هم دین داری رو

و هم وبلاگ نویسی رو

 

همه رو با هم

می شه

 

خیلی راحتم

می شه

 

فقط یه تلاش  همتی و باکری ای می خواد

 

بسم الله

 

 


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ 21 اسفند 1393برچسب:شروع,دوباره,شروعی,شروعی دوباره,شهدا,بسم الله,تلاش, توسط شهید همت
 

 
دعـــــــــای تـــوســـــــــل

دعای توسل شهید تورجی زاده ، در گلستان شهدای اصفهان 1
 

 

مصاحبه با شهید تورجی زاده و بیان خاطرات

مصاحبه با شهید تورجی زاده 25 آذر 65 در اردوگاه عرب/معرفی،مدت زمان حضور درجبهه

بیان خاطره شهید تورجی زاده...

مصاحبه با شهید تورجی زاده / روحیه رزمندگان در مقابل متجاوزین چگونه است؟

روضه -فقط باذکر یامهدی توانستیم مقاومت کنیم - شهید تورجی زاده

دعـــــــــای کـــمـیـــــــــل

دعای کمیل با نوای شهید تورجی زاده

دعای کمیل با نوای شهید تورجی زاده «1»

دعای کمیل با نوای شهید تورجی زاده «2»

دعای کمیل با نوای شهید تورجی زاده «3»

دعای کمیل با نوای شهید تورجی زاده «4»

دعای کمیل با نوای شهید تورجی زاده «5»

دعای کمیل با نوای شهید تورجی زاده «6»

دعای کمیل با نوای شهید تورجی زاده «7»

دعای کمیل با نوای شهید تورجی زاده «8»

دعای کمیل با نوای شهید تورجی زاده «9»

دعای کمیل با نوای شهید تورجی زاده «10»


کلیک کنید: مجموعه صوتی اول/ صحبتها ، مداحی ،دعا با صدای شهید محمد رضا تورجی زاده

 

منبع: وبلاگ شهید محمد رضا تورجی زاده


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 بهمن 1393برچسب:صوت,شهید,دلنشین,حضرت زهرا, توسط شهید همت

جانبازربذه نشین

حکایت درد حکایت غربت نشینی
نویسنده: احمد فرهنگ - ۱۳٩٠/۸/٢۵

 

به اصرار دخترم خاطراتی را برایتان تقدیم می کنم که برای حقیر بسیار سوزناک و یاد فراق یاران را تازه میکند ولی چکنم که باید یادی از فراموش شدگان میکردیم اینک حکایت ((دستمال اشک مصیبت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) را که برای خوددارای عنایات ویژه))است تقدیم میکنم امید است  مورد قبول واقع شود وبیاد این شهیدان فاتحه ای قرائت شود .   

سردارشهید قاسم هاشمزاده هریسی  سردارشهید محمود دولتی . سردارشهید مسعود نیک کرد . سردار شهید محمد بالاپور

گردان قدس لشکر 31 عاشورا تقریبا گردان گمنامی برای رزمندگان عاشوراست ولی این گردان در خود سرداران بزرگی را جای داده بود ازجمله آنان سرداران شهید صادق فعله آذری ؛ قاسم هریسی ؛ حاج رحیم امینی ؛ مسعودنیک کرد ؛ محمود دولتی ؛ رحمان تصمیمی(دائی) ؛ حسن کربلائی ؛ حبیب مسکینی ؛ سید احمد موسوی ؛ ناصر طاحونی ؛ حجت الاسلام والمسلمین حاج سیدمجتبی ایزدخواه و ...... که وجودشان درهرلشکری نعمتی بزرگ محسوب می شدند وهریک درجای خویش ((یلی)) بودندکه خلاء هریک آز آنان را در جای جای عملیات ها حس کردیم و یاگاهاً هریک بعدها بوجودآوردندگان حماسه های بزرگی در طول8 سال دفاع مقدس شدند !

 

یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد ! برای شادی ارواح مقدس شان صلوات میفرستیم و از آنان برای ادامه راه حسینی شان مددمی جوئیم !  حکایت کانال فکه در عملیات والفجر یک برای خودش هم دلنشین و هم سوزناک برای من جامانده از غافله است .

شهید سید مجتبی ایزد خواه  محل شهادت  عملیات ولفجر یک

حدود 45 روز مانده به عملیات والفجر یک سال 1361 در منطقه عمومی فکه ؛ شرهانی در دزفول که ایام محرم بود شهید بزرگوارحجت الاسلام  حاج سید مجتبی ایزدخواه خلجانی همرزم دیرین ما یک مقداری پارچه سیاه خرید و سپس آن را طوری تقسیم کرد که از یک گروهان نیروبه همه قسمتی رسید و سپس آن شهید بزرگوار فرمود : هنگام عزادرای برای حضرت اباعبدالله الحسین(ع)اشکهای را با این دستمال پاک کنید که اسباب نجاتمان خواهد بود ! از این دستمال قسمتی هم به بنده حقیر رسید و با محبت پدرانه ای که به حقیر داشتند فرمودند : تو در مصائب حضرت اباعبدالله الحسین(ع) چشم گریانی داری مواظب اشکهایت باش و آن را با دستمال پاک کن و خوب حفظش کن ! هرروز صبح برنامه زیارت عاشورا را برقرار میکردند و دنیای روحیه برای جمع گردان بودند ! تا اینکه چند روز به عملیات والفجریک مانده بود که ایشان برای نمازصبح که بیدارشدند شادی مضاعفی داشتند بعداز نماز صبح و مراسم زیارت عاشورا از ایشان سئوال کردم که : حاج آقا امروز انرژی مضاعفی گرفته اید مثل اینکه خبریه ؟ فرمودند که : دیشب مادرم حضرت فاطمه زهرا(س)را در خواب دیدم که سرم را به بالین خود گرفته اند و فرمودند : فرزندم چشم انتظارتون هستم که به خون غسل شهادت دهمت ! شهادت نامه مرا مادرم حضرت فاطمه زهرا(س)امضاء فرمودند و شوق و شعف دیدارمادرم را دارم و بسیار خوشحالم . حاج آقا برای شهادت بال بال میزدندتا روز عملیات فرارسید ! از همه حلیت می طلبید . فرمانده گردان قدس(که بعدها همان گردان به نام مبارک حضرت امام حسین(ع)تغییر نام داد)  لشکر 31 عاشورا سردارشهیدمحمدصادق فعله آذری به ایشان گفتند که شما بمانید بعداز عملیات به خط مقدم تشریف بیاورید که نپذیرفتند و مشتاقانه وعارفانه قدم به قتلگاه فکه گذاشتند . آنشب خداوند باب جهاد را برای بندگان مخلص خود گشوده بودو((سفره عندربهم یرزقون))رابرای شهیدان !نزدیک صبح بودکه با انفجارخمپاره60مجروح شدم قدرت حرکتم نبود ولی صدای بچه های مجروح را می شنیدم و زمزمه های عارفانه وعاشقانه شهداء رو که به حضرت مولایمان متوسل شده و عرض ادب میکردند ولی قادر به حرکت نبودم بزحمت خودم روتکان دادم و نیم خیز شدم شهید غفور مولائی در حال مناجات باخدا جام شهادت را سر میکشید شهید ناصر طاحونی جام شهادت رابگورائی نوشیده بودحاج آقا که دشمن کانال را زیر آتش گرفته بود از مجروحین دفاع میکرد تامبادا دشمن نسبت به مجروحین جسارت پیداکند صحنه های زیبائی بوداز فداکاری ودلاوری حاج آقا سید مجتبی ایزدخواه خلجانی !

فکه قتلگاه کربلای ایران

به زحمت توانستم عرق روی پیشیانی و چشمم رو پاک کنم . هوا تازه داشت روشن روشن میشد وتازه کانال قتلگاه خود را نمایان می کرد گوئی صحنه کربلا را به بیننده متجسم می کرد روبروی کانال کمین دشمن قرار داشت که هنوزمقاومت میکرد وباآتش شلیکا و خمپاره 60 دلاوران بسیجی رو گلچین می کرد تازه متوجه شدم که آنچه رو عرق فرض میکردم که از رو جاری بود خون بود نه چیز دیگر ! از پاهایم دیگر مپرسید ! حاج آقا داشت از کانال مقاومت میکرد آنطرف کانال بچه های کمیل بودند که مقاومت میکردند ! هوا روشن شده بودکه دو تانک دشمن به طرف کانال راه افتاد اگر داخل کانال میشدند از روی پیکرمقدس شهداء و مجروحین رد می شدند حاج آقا تنهابود و مقاومت میکردو با آرپی جی قصد شکار تانک ها روداشت خودم رو به زحمتی بود نزدیک کردم تا شاید  بهش کمک کنم خودم روکه روی زمین میکشاندم در میان راه هرچه نارنجک میدیدم بر میداشتم خیلی ازاسارت می ترسیدم .

خدایا کمکم کن که اسارت رو تجربه نکنم خودت میدانی که نمی توانم اسارت رو تحمل کنم ! حاج آقا تازه متوجه شد که من می خواهم خودم رو به ایشان نزدیک کنم که کمک اش کنم فریاد کشید : خون از همه جایت جاریست همون جا بمون تا بیام زخم هایت روببندم ! متوجه شدم که تانک دشمن دارد برای تیر مستقیم خودش رو آماده میکند فریادکشیدم : حاج آقا تانک تیرمستقیم میزنه ! ولی دیر شده بود با صدای انفجاری خودم دوباره مجروح وبیهوش شدم چقدر بیهوش بودم رونمیدونم فقط یادمه تا دوباره که بهوش آمدم ازشدت تشنه گی و زیر آفتاب شدیددردشدیدی را از نواحی سر و چشم و پاها داشتم صدای زمزمه ای مرا بسوی خودمتوجه میکردکه حاج آقا بود که زیارت عاشورا می خواند تانکها بالا کانال قرار داشتند ولی خبری نبود فقط صدای گلوله های رد و بدل شده از طرف کمیل بود که می آمد به طرف صدای حاج آقا تکانی بخود دادم حاج آقا بغل دستم بود از سرش خون شدیدی جاری بود و سینه اش هم شکافته شده بود خواستم حاج آقارو صدا کنم صدا از گلویم خارج نشد تازه متوجه شدم که خون و خاک گلویم و بینی ام را پر کرده است حاج آقا گوئی متوجه بهوش آمدن من و وضعیتم بودند البته شاید آنروز شک داشتم ولی امروز یقین دارم که متوجه وضعیت من بودند با دست خود دستمال اشک خود را به جیب من گذاشتند و فرمودند : این امانت من بشما ! مدتی گذشت ولی شدت تشنگی کلافه ام کرده بود از هر مجروحی صدای ((یاحسین))بلند شده بود ما زیر آتش شدید دشمن وخودی بودیم و تشنگی هم که کلافه ام کرده بود .

یکی از بچه های کمیل نزدیک شد و نشست زخمهای مرا بست و یک کوله پشتی راکنارم قرار داد و دیگری را به پشتم گذاشت که تقریبا اطراف را ببینم یک قمقه آب را کنارم گذاشت من تقریبا این وضعیت ها رو تجربه کرده بودم آب را به دهانم گرفتم و بیرون ریختم سرفه ای شدید کردم خون وخاک بالا آوردم و بیرون ریختم . این عمل روچندین بار انجام دادم تازه نفسم راحت و صدایم باز شده بود صدا زدم : حاج آقا؟ حاج آقا؟  ازحاج آقا جوابی نبود دستم روبطرفش دراز کردم صدای یکی از بچه های بسیجی توجه ام را بهم زد مهدی واعظ بود(بعدها این دلاور در عملیات خیبر به اسارت دشمن در آمد واینک از آزادگان و جانبازان 8 سال دفاع مقدس است .)گفتم : مهدی چه خبر؟ گفت : تکان نخور وضعیتت خوب نیست ما در محاصره دشمن هستیم ! گفتم: مهدی ببین از حاج آقا چه خبر ؟ گفت : حاج آقا کربلائی شده ! توتنها هستی فقط مواظب باش که دشمن پیکرمقدس شهداء رومخدوش نکنه ! کمی برای خودش مهمات از شهدا جمع کرد وکمی هم در کنارم جمع کرد وگذاشت ورفت ! بعد از چند روز که در زیرآفتاب بودیم و بعضی وضعیتها بوجود آمد که معذور از گفتن هستم چشم باز کردم وخودم رادر بیمارستان 250تختخوابی ارتش در تهران یافتم !

تا پایان ظفرمندانه جنگ تحمیلی قدرت فکر کردن به امانت حاج آقا نداشتم ولی بعداز جنگ دوباره تفحض از فکه از استارت زدم و بیادحاج آقا سید مجتبی ایزدخواه خلجانیِ شهید هرروز زیارت عاشورا را آنجا برقرار میکردم وآن دستمال اشک شهید هم همراهم بود که اشکهایم را میهمان می شدبارها به خوابم تشریف فرما میشدند و سفارش میکردند که فقط در اشک ریختن به مصائب حضرت اباعبدالله الحسین(ع) از آن دستمال استفاده کنم و سالها گذشت تا اینکه درخواب فرمودند : قسمتی ازآن دستمال را به فرزندانم بده ! از هرکه می پرسیدم نشانی از خانواده اش نمی یافتم تا اینکه یکی از دوستان جانباز ما روزی از همسایگی باجانبازی بنام ((سیدمرتضی ایزدخواه))کرد و ما هم بوسیله ایشان جویا شده و یافتیم و دستمال را به خانواده ایشان دادم ! بعداز آن هروقت حاج آقای شهید را در خواب رویت کردم فرمودند : تو امانت دار خوبی بودی امانت دار ولایت عظمای فقیه هم باش ! خدایا چنان دستگیرمان باش که فردای قیامت در مقابل شهدا شرمنده نباشیم انشاالله

منبع: ((جانبازربذه نشین))


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ 3 بهمن 1393برچسب:خاطره,جانباز,ربذه, توسط شهید همت

 

 


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 بهمن 1398برچسب:وای,حال,وای به حالمان,شهدا,شرمنده,شهدا شرمنده ایم, توسط شهید همت


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ 2 بهمن 1393برچسب:مادر,شهید,شهدا, توسط شهید همت

شهدا شرمنده ایمکلیپ شهدای پلدختر را برای شما عزیزان مهیا نموده است. امیدوارم از دیدن این کلیپ زیبا لذت ببرید.

برای دانلود به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

حجم : 5082 KB


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ 19 دی 1393برچسب:, توسط شهید همت
افسران - خاطره ای تکان دهنده از زبان دوست شهید خلیلی درآن حادثه تلخ

برچسب‌ها:

در فکه به دنبال پیکر شهدا بودیم .نزدیک غروب مرتضی در داخل یک گودال پیکر شهیدی را پیدا کرد.با بیل خاک ها را بیرون می ریخت .هر بیل خاک که بیرون می ریخت مقدار بیشتری خاک به داخل گودال برمی گشت! نزدیک اذان مغرب بود.مرتضی بیل را داخل خاک فرو کرد وگفت:فردا بر می گردیم.
صبح به همراه مرتضی به فکه برگشتیم .به محض رسیدن به سراغ بیل رفت.
شهید زنده اند........

بعد آن را از داخل خاک بیرون کشید وحرکت کرد!با تعجب گفتم:آقا مرتضی کجا می ری!؟ نگاهی به من کرد وگفت:دیشب جوانی به خواب من آمد وگفت:من دوست دارم در فکه بمانم!بیل را بردار وبرو!


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ 17 دی 1393برچسب:, توسط شهید همت

 

شهدا شرمنده ایم

شهدا واقعا شرمنده ایم غلت کردیم نمیزاریم که اینجور آدما این کار هارو بکنن

قربونت برم قهر نکن ما رو هم با خودت ببر ناراحت نشو آدمای با معرفت هنوز هستن نمیزاریم خونتون هدر بره


برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 16 دی 1393برچسب:, توسط شهید همت

همت همت مجنون
حاجی صدای منو میشنوید 
همت همت مجنون 
مجنون جان به گوشم
حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر 
محاصره تنگ تر شده ...
اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی....
خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند ....
اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند....
خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ولی انگار دیگه اثری نداره ...
عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده، بوی گناه می ده ...
همــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جان


فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم ....
حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه
ولی کو اخوی گوش شنوا...
حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه.......
همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت ....
حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه  
کمک می خوایم حاجی .......
به بچه های اونجا بگو کمکــــــــــــــــــــــــــــــ برسونند

داری صدا رو.......
همت همت مجنون.......
 
 
 
 
دل نوشت: آره داداشا و خواهرای گلم، حکایت ما الان اینه، ولی کار ما از بیسیم زدن گذشته، کاش یه تیکه سیم می موند باش سیم خودمونو وصل کنیم به شهدا ولی افسوس که همه رو خودمون قطع کردیم.
ولی بازم امیدمون به خودشونه.
انشالله دستمونو بگیرن.

برچسب‌ها:

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 16 دی 1398برچسب:بی سیم,شهید,همت,شهید همت,, توسط شهید همت
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد